اوچ



سال ها دفتر حاضر  صنادیق(1) را کناری بود و تربت معلق  همی بخورد تا آن [دم] که خواجه آروین گزوینی  به رویایی صدیقه کلید دخول به این دفتر رقمی(2) دریافت. در آن گاهِ مبارک ملائک خواجه را گواه آمدند که ای کاهل، تو را بس هر چه خفتی و  ژاژ خاییدی. چرخ دو پنج بار با گردید و تو را حاصل مویی سپید آمد بین حجرات آسیابش. پس تا آسیابان فلک مثال آن [آسیابان] مروزی(3) یزدگرد را هلاک ننمودی، بشتاب که دودمان ساسانت به باد است. برخیز و سپاهی از کلام و واژه گرد آر و به جوشن استعاره مقاوم کن که کار سازد برابر فوج این نسیان.

خواجه بدان حال افق را عمود شد و دیدگان ژاله بار خود در سیاهی شب بگشود و کورمال کورمال  درب کتیبه رقمی(4) خود را گشود و بدین دفتر [وارد] شد.

 "شکراً یا إلهی على الدخول الناجح إلى هذه الرسالة الرقمیة بعد عشر فاکینج سنوات". این بخواند به دفتر اندورن شد وخط روزگاران بر چهرگان یاران دید و حالاتی که می داشتند که به مداقه مروری آورد جانکاه. سپس خواجه  گریست و وی را حالی آمد کین ابیات بر لب ساری داشت:


هان تو ببین یار گران مایه جان                   رقعه ی ما بسته نشد در زمان

تا که گشودم در گنجیـــــنه را                    در و نگین دیدم و لعل گــــران

وای که کرده است مــرا روزگار                     از عقبم سخت و ز سمت دهان

بنگی و فرتوت شدم  ای دریغ                     یار من است این چپق و استکان

لیک بدین رقعه فـــیروزه فام                     یاد به ایام شــد و حظ و فان(5)

خواجه و عارف بُدم و مرد حـق                  حاج ذبیح هم بُد و آن غوربان(6)

گشتنِ من در پی معنــای جان                     شیــخ به اورنگ چُنان قیصران

حاج ذبیح، مردک زرینه مـــوی              هندسه می خواند، کمی هم زبان

یاد که مــــا در پی دافان بدیم                 یاد کــــــه مخ ها نزدیم از ن

یاد به من در کف وزوزنســا                      یاد به شیخ و هرج آن سمان(7)

آوخ از آن حاجی بهـــــروزگار               آوخ از آن زیرکـــــــــــی و راندمان

رفته جلو با دو چـــــــراغ خموش               محو شـــد از بین زمان و مکان

یک دو سه ماهی که نبودش اثر            بعد ز فارو(8) شده چهرش عیان

لیک جوابی به کســــی پس نداد              رفت و بشد در غم دوران نهان

شیخ چه نومید شد آن روزگار               خواجه شدش سوی ده خود روان

شیخ که ناگه زد و یک  زن ستاند        خواجه چه دلها بشکست این میان

شیخ زد و مدرک اولی گرفت                    خواجه هنر خواند به سعی و توان

شیخ بکوشید و صراطو(9)  خرید      خواجه به دیوان شد و پشتش کمان

شیخ پدر شد، مــــــــبارک بر او              خواجه بُد و رنگ    و قلم در دکان

ناگه از آن حاج ذبیح شد خبر                    آندُلُســـــــی گشته و صاحبقران

بعد برای تــــز دکتر شـــــــدن                 راهی نمسه(10) شده با کاروان 

در ره تحقیق چو کوشــــــیده وی              از ره طب می خورد و خورده نان


خواجه به طرفه العینی ده سال حیات بی مماتش را ز پیش دیده گذراند و سیل دیدگانش، خاک و خاشاک از پیش پای همی بشست. خواجه به باتلاق اشک و سوزخود مستغرق می شد که ملکی لاهوتی دست بگرفت و [وی را] بیرون کشید و عتاب نمود که ای خواجه، تو را چه می شود که درستی و هر چه ذبیح الدین کوشید مزدش خورد و هر چه کوشیدی [مزدش] خوردی. خود [تو] نیز فرنگستان شدی و استادی گرفتندی چونان که شیخ شد و هر دو یک دیو را به ستیز درونید که  جهالت باشد. که قلمگیری و آن شیخ که عبونطوثکاری (11) است حاذق . تو را بس که اندک لسان آندلس دانی و رساله با گودرز ابن دیباج خواهی گذراند و آن شیخ را بس که صراتو راند و تصانیف  عُمید بن حاجیل را از برخواند.

لاهوتی این بفرمود و  بال گشود و در هر بال مناظر بسیار نمودار بود وهر پرهر بال آیتی آمده بود بر محاسن خواجه و شیخ. پس ملک ثنایی گفت و به عرش عروج همی کرد. خواجه نیمه شبان به حال ساربانی که شبیخون طراران خورده و مبهوت مانده میان رخت خواب با سوراخ می بنشست و خاران اعتماد به نفس رفته می جست. افسوس بر لب داشت که آن ذبیح الدین ملعون بی مرام را اثری نیست و اگر باشد نیز به یاران دبستانی کاری نباشد که بس آنگلا و آنخلا اطراف وی آمدستی و آن از لنگ و پاچه سیراب  یاد ندارد هیچ که روزگاری مقابل درب عمارت مدرس فنی طهران نان و پنیر می لمباند و خواجه را بشارت می دارد که سال ها بعد بدین مکان بهر تفرج خواهیم شد و یاد ایام گرامی و نیکو خواهد بود. خواجه اندیشید که این سخن کنون به کدامین بیضه حاج ذبیح اصابت کرده که وی را نشود در هیچ سرای مجاز و حقیقی از لینک الدین(12) تا  اینسطاغرام(13) جست. و اندیشید که الحمد للخالق که حاج ذبیح رسالاتی در ریسرج غیط(14) نگاشته و نگاره ای -هرچند کریه- بر آن نهاده و تذکره ای بر آن بنوشته است که در مدرس وین هندسه طب آموزد و یحتمل مردم افلیج را پای چوبین  سازد. خدا را شاکر که شیخ غوربان را گاه اندر گاه خبری میرسد و زیارتی مهیاست  و گفتگویی که  در آن  چس همی نالد.





1. صندوق ها

2. وبلاگ یا بلاگ، گونه ای منسوخ از یادداشت نویسی که به دلیل اطناب بلاگ نویسان و کمبود حوصله بلاگ خوانان وقت از رده خارج شد. 

3. کسی که اهل مرو باشد، مروی. اشاره به آسیابانی به به روایتی با هم دستی ماهویه، مرزبان مرو،  یزدگر را به قتل رساند.

4. معادل لپ تاپ یا تبلت امروزی (مصحح)

5. نوعی حس شادی که دوام اندکی دارد

6. شیخ امیرحسین غوربان، از یاران دبستانی

7. یحتمل نام شخصیست که به شیخ را هرجی بوده است. در نسخ شواهدی از این نام یافت نشد.

8. نام شهری در غرب پرتغال امروزی که حاج ذبیح بدانجا مدتی ساکن بود

9.نژاد نوعی اسب یا قاتر مناسب برای  مرکب در قدیم که به صراط مستقیم بوده است

10. اطریش یا اتریش امروزی

11. احتمالا کسی که در اموری چون کدنویسی یا شبکه تبحر داشته است

12 و 13. نام شهر یا محلاتی در قدیم که پاتوق مردمان بوده اند.

14. نام تذکره ایست که حکما رسالات خود را در آن نشر می دادند (احتمالا معادل Research Gate مصحح)


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

کلینیک جراحی های زیبایی Bobbie پاورپوینت معماری Rodney پرورش آلوئه ورا سرور ایران های سمپ ونوس لیزر تک مد روانشناسي به زبان ساده وبلاگ همه چیز